دههی نود با احمدی روشن شروع شد. دوباره قرعه به نام جوانها افتاد. سوریه جنگ شد، عراق هم، یمن هم. خدا دوباره دست به گلچین زدهبود. تصویر، هنوز "ریخته شدن خون صدها کیلومتر دورتر از وطن" بود. از رفتن جوانان دیگر اطرافمان، با و بیاعتقاد غافل شدیم. ولی به هرروی، زمانهی رفتن حججیها و روحالله نامداریهایی شده که هر یک نفس آنها حتما دقایقی به عمر زمین و زمان اضافه میکند.
نویسنده: ساجده ابراهمی
من به مرگ زیاد فکر میکنم. نه اینکه آدم مرگآگاهی باشم، که خیلی هم مرگغافلم. اما مفهوم مرگ و قضا و قدرهایی که خدا برای آن در نظر گرفته، همیشه برایم جالب بوده و مرگ هر آدم پازلی برایم میشود که دوست دارم صفر تا صدش را خودم حل کنم. خیلی وقتها یاد "تقارب الآجال"ی میافتم که امام خمینی گفته بود.
دهه شصت قرعه به اسم جوانها افتادهبود. درهای مخفی بهشت را باز کرده بودند و اصلا چرا میگویم درهای مخفی؟ هشت درِ بهشت چهارطاق باز بود برای آدمهایی که هنوز هم دربارهشان کتاب مینویسند. ولی کمتر کسی آنها را فهمیدهاست.
دهههای هفتاد و هشتاد زمانه عسرت و فترت بود. بسیجیها در حسرت شهادت میسوختند و چه شعرهای جانگدازی میگفتند. در بهشت بسته بود. باز بود البته، اما "معبری تنگ" بود و کسانی مثل آوینی و پازوکی میتوانستند از آن بگذرند.
دههی نود با احمدی روشن شروع شد. دوباره قرعه به نام جوانها افتاد. سوریه جنگ شد، عراق هم، یمن هم. خدا دوباره دست به گلچین زدهبود. تصویر، هنوز "ریخته شدن خون صدها کیلومتر دورتر از وطن" بود. از رفتن جوانان دیگر اطرافمان، با و بیاعتقاد غافل شدیم. ولی به هرروی، زمانهی رفتن حججیها و روحالله نامداریهایی شده که هر یک نفس آنها حتما دقایقی به عمر زمین و زمان اضافه میکند.
خدا درهای بهشت را چهارطاق باز گذاشته. نمیدانم اینطور رفتن زرنگی میخواهد، تسویه حساب میخواهد یا چه. ولی قرعه به اسم جوانهاست، در سوریه، در تهران، در کرمانشاه و اردوی جهادی.
زمانهی فترت سرآمده است. ولی راهِ رفتن، باز هم مرد میطلبد. مرگ عرصهی خطر است و آدمهای اهل خطر به گمانم پیش خدا هم عزیزترند.
نظرات شما عزیزان: